در استانه یک سالگی
فقط ٦ روز دیگه تا تولدت مونده نازکم.اصلا باورم نمیشه داری ١ساله میشی.بعضی وقتا برا من و بابایی خیلی سخت بود اما به بودنت می ارزید با اومدنت زندگهمون شیرین تر شد حلما جونی.
تازگی ها ٢ تا دندون کوچولو جای خودشونو تو دهنت باز کردن.میخواستم برات جشن دندونی بگیرم اما چون همزمان با تولدت شد نتونستیم میخواهیم با مامان جونی برات اش دندونی درست کنیم و برا همه ببریم امشب حبوباتشو خیس کردیم تا پنج شنبه بپزیم و تو پست بعدی عکسشو برات میگذارم.
راستی چند تا قدم راه میری همش میخوای دست ما را بگیری تا راه ببری تو روروکت بند نمیشی و از میز میگیری دورش میچرخی.
عاشق تلویزیون دیدن هستی خصوصا اگه تبلیغات باشه هر جای خونه باشی خودتو بهش میرسونی تا عقب نمونی.
الان دو روزه بهم ماما میگی نمیدونی چه کیفی داره اخه تا حالا به منو بابایی نه نه میگفتی.گوشی تلفونتو برمیداری الو میگی اگه تلفن دم دستت نباشه دستتو میگیری دم گوشت و میگی اااااا.
برا تولدت با بابایی تصمیم گرفتیم برات یه جشن بگیریم تم تولدتو کیتی انتخاب کردیم خیلی کار دارم اخه همه تزییناتو خودم میخام درست کنم.تولدتو با تاخیر میگیریم اخه خاله لیلا گفتن میان و بعد از هجدهم میتونه بیاد برا همین ٢١ شهریور میگیریم و کلی برنامه ریزی کردم امیدوارم به خوبی و اون طور که میخام برگزار بشه ملوسکم